۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهر» ثبت شده است

سه شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۸ ب.ظ
با مهر شروع شویم...

با مهر شروع شویم...

️بعد از خونه تکونی و آماده کردن کلاس ها و فضای خانه ایرانی برای شروع سال تحصیلی، خبر خوب بعدی شروع ماه مهر برای خانه ایرانی دروازه غار توزیع کیف و لوازم التحریر مدرسه بین بچه‌ها بود تا سال تحصیلی را با مهر و شادی آغاز کنند. 
تعدادی از بسته بندی های این لوازم نیز برای سیستان و بلوچستان آماده و ارسال شد تا پاییز برای همه‌ی ما با گرمای صلح و دوستی شروع شود .
📖 یادمان باشد که مثل فصل ها با مهر شروع شویم و تا بهاری شدنمان کنار یکدیگر بمانیم 😊
---------------

آدرس کانال تلگرام:
🏡 @darvazeghar

۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۴:۲۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۱۹ ب.ظ
جوانه های امید...

جوانه های امید...

در حسرت سالهایی که گذشت و عمری که سپری شد وبا کوله باری از ندامت ،ندامت از خبط و خطاهایی که در عنفوان جوانی هر کسی ممکن است مرتکب شود ،سر در گریبان خود فروبرده ام و چهره ام برخلاف روزهای گذشته بی آنکه متوجه باشم محزون و متاسف است 

در همین حال و‌هوا بودم که سنگینی نگاهی مرا به خود آورد 

با چشمان سیاه و صورت آفتاب خورده اش به من خیره شده بود 

سکوت را شکست و دلیل پریشانیم را جویا شد از آنجا که هر روز در بین آنان دم از امید و زندگی میزنم از غوغای درونم سخنی به زبان نیاوردم و بناچار بدون هیچ مکثی از درد کمر شکایت کردم و گفتم کمرم ....

تا صبح از درد ش نخوابیدم 

به گمانم با همان پاسخ کوتاه قانع میشود اما او در حالیکه از جایش بلند میشد


پارچه ای را که در دستش بود و با نخ و سوزن بر آن نقش میزد از دستش رها کرد و به سویم آمد 

با دستانی که خود حکایتها از رنج و درد داشت شروع به ستردن و محو کردن خستگی و دردی شد که چند  لحظه پیش از آن شکوه کرده بودم 


با لبخند دستانش را گرفتم و او را به آن سو  هدایت کردم  و‌اعتراف کردم که مشتمال کمرم بادستانش چقدر دردم را تسکین داد

در جایش نشست و با خوشحالی همانطور که سوزن را نخ میکرد بهم قول داد هر وقت که لازم باشد خستگی را از تنم می زداید 


او نمیخواست کسی را که قرار است امید را حتی لحظاتی در آن خانه در دلش  میهمان کند اینگونه پریشان ببیند 


او نمیخواست کسی را که  ادعا میکند زندگی همیشه در جریان است و هیچوقت برای تغییر دیر نیست و هر لحظه باید امید داشت و ادامه داد، لحظه ای پریشان ببیند


اینگونه بود که بار دیگر عشق و همدلی را از آنان اموختم 


ایکاش در توان ما هم بود که لحظه ای  درد و پریشانیه حاصل ازجور وجفای زمانه را از تن خسته و کوفته شان دور کنیم


ایکاش روزی راه آنان نیز برای رسیدن به آنچه که باید باشد و نیست هموار گردد

 راهی که از مردم ناهموار، اینگونه برآنان سخت گشته 

به امید آن روز...



📖🖋 دلنوشته یکی از داوطلبین خانه اشتغال دروازه غار

کانال تلگرام:


🏡 @darvazeghar

۱۰ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰