۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته داوطلب» ثبت شده است

شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۱۰ ق.ظ
دلنوشته

دلنوشته


📜دلنوشته‌ی سولماز از نوجوانان خانه ایرانی دروازه غار که دستی بر قلم دارد و با دنیای کودکی خود از دردهای جامعه مینویسد....





برای همکاری داوطلبانه با خانه ایرانی دروازه‌غار جمعیت امام علی(ع) میتوانید با شماره های زیر در تماس باشید. 

〰️〰️〰️〰️〰️

☎️راه های تماس با خانه ایرانی دروازه غار:

09396007178

021-55168401



۲۲ دی ۹۷ ، ۰۱:۱۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۱ ب.ظ
دردهایی بزرگ برای شانه هایی کوچک

دردهایی بزرگ برای شانه هایی کوچک

#داستان_کوتاه_خانه‌ایرانی‌دروازه‌غار


🔖داستان اول از مجموعه داستان های خانه ایرانی دروازه غار که از زبان اعضای داوطلب و همینطور نوجوانان عضو خانه روایت میشود . 


1️⃣ داستان اول :


📖 " درد هایی بزرگ برای شانه هایی کوچک " 


دخترداییش که امسال وارد رشته ی حسابداری شده، از من میخواد هر هفته بعد از کلاس زبان، یک ساعت هم بهش مبانی کامپیوتر یاد بدم تا از بقیه همکلاسیاش که از بچگی با لپ تاپ و کامپیوتر بزرگ شدن عقب نمونه... از اینکه دیروز سر کلاس کامپیوتر حتی بلد نبوده کامپیوتر رو روشن کنه ناراحت نبود چون دیشب تا صبح از خدا خواسته من قبول کنم یه ساعت بیشتر بمونم و بهش کامپیوتر یاد بدم و مطمئن بوده خدا دعاش رو مستجاب میکنه و بعد از جواب مثبت من، با ذوق و شوق بیشتری از دبیرستان جدید و معلمها و دوستاش تعریف میکنه .

گوشم به تعریف های بچه هاست ولی چشمم به اوست که برخلاف همیشه آروم تو فکر فرو رفته. حتی تو اون روزایی که پدر و مادرش میخواستن از هم جدا بشن  اینهمه ساکت و آروم ندیده بودمش.

برای اینکه از فکر بیاد بیرون ازش میپرسم

What is your favorite job?

میگه راجع بهش فکر نکردم... وقتی فارسی جواب میده یعنی کاملا بی حوصله ست

میگم خب بهم بگو الان راجع به چی داری فکر میکنی

میگه "خانم میدونی شیرکاکائو چند شده؟"

میگم نه

میگه واسه اینکه شماها پولدارید، هیچ وقت مشکلت دونستن قیمت شیرکاکائو نبوده

خلاصه بعد از کلی توضیح  در انتها متوجه میشم شیرکاکائویی که اون پارسال هر روز تو مدرسه میخریده هزار تومن، امسال شده دو هزار تومن ولی پول تو جیبی اون همون هزار تومن باقی مونده.

نمیدونم پدر و مادرش برای بچه ای ١٢ ساله چجوری میخوان معنی تورم و ارتباط دلاررو با قیمت شیرکاکائو توضیح بدن ولی میدونم که حتما کمر پدرش زیر دردهایی اینچنینی خم شده....😞

 

⭕️پایان



۱۸ مهر ۹۷ ، ۱۳:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سه شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۷، ۰۲:۱۵ ب.ظ
بوی مهر

بوی مهر

📝☀🍂کم کم دارد میرسد آن صبح هایی که روبه پنجره ی زرد و نارنجی نشستم و دارم بیرون را تماشا میکنم.
کیف ها بر دوش و کتاب ها در دست. چه حس لذت بخشی هست که صبح زود بیدار شوی و کودکت را برای مدرسه رفتن اماده کنی و چه دردناک هست ببینی کودکی بجای رفتن به مدرسه کوله باری پر از غم پشت کرده و فالی پر از درد در دستانش هست و راهش را کج میکند و بسوی چهار راه میرود چه سخت هست ببینی کودکی از خوشحالی گریه میکندو کودکی از خیانت و توهین اطرافیانش ناله میزند...درد کودکی که می بیند فرق او با کودکی که مدرسه میرود را فقط خودش میداند درد آن کتک خوردن های صبح زود برای کارکردن در سرچهار راه را فقط خودش میداند.
بوی مهر می آید، مهر برای کسانی که مدرک تحصیل دارند لذت بخش هست و برای کودکانی که بی شناسنامه و کارگر کوچک خانواده هستند بدبختی سهمگین است.
در نگاهش ناامیدی بر زبانش ترانه ی غم زیر پایش آدم هایی بی تفاوت بر دستانش درد و رنج کودکی تا بتواند ان را با کسی قسمت کند...
پیش رویش دنیایی تاریک که هنوز تاریکی سحرش نشکسته, هوای کثیفی وجودش را تسخیر می کند.
خواب هایش، کابوس هایش، رویا هایش، آرزو هایش همه و همه یکی می شوند و وقتی بیدار میشود شبیه به یک کودک مرده هست که نه آرزویی دارد نه رویایی دارد و نه خواب و کابوسی دارد فقط و فقط زنده هست اما زندگی نمی کند.
پس تا میتوانی زنده بمان و زندگی کن و عشق بورز که دیر یا زود قرار هست سال ها به اجبار بخفتی...

🔖 نوشته ی سولماز از نوجوانان خانه ایرانی دروازه غار .
📸 عکس ها از کلاس درس خانه ایرانی قصرقند سیستان و بلوچستان و  خانه ایرانی دروازه غار
————————-
🏡 @darvazeghar

۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۴:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۰ ق.ظ
انسانیت کودکانه

انسانیت کودکانه

در میان تمام شیطنت های کودکانه اش

بزرگ شدنش را می توان به  چشم دید..

در میان اتاق ها میدوید 

و با لحنی که در آن مردانگی خاصی موج میزد

از خاطرات مدرسه اش می گفت:

خانوم یه روزی یکی از بچه ها به اون یکی گفت

برو کنار غربتی ...منم وایسادم جلوش و گفتم:

بین غربتی ،افغانی،بلوچ‌ و ...که هیچ ‌فرقی نیس

ما ها هممون انسانیم

و مثل همیم باید به هم دیگه احترام بزاریم ...


شوق در دلم موج ‌میزد و تمام وجودم آرزو می کردم

دیگر مردمان جهان به فهمی که تو در ده سالگیت

میان کوچه های دروازه غار دریافتی،دست بیابند ..

کودک بود

و میان کودکی هایش چه بزرگمنشانه می اندیشید

.

.

.

نوشته ای از داوطلبان خانه علم دروازه غار


۰۹ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۰۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰