یه خونه که خونه نبود خرابه بود...یه خرابه که با کشیدن چندمترپلاستیک دورش سعی میشد از ورود گرما و سرم به دخالش جلوگیری بشه.سه تا بچه کوچیک 5،6 و8ساله و یه مادر و یه پدر...هر دو درگیر اعتیاد؛اعتیاد به همه چی!از شعله های همین نشئگی ها سال پیش همین خرابه هم تو آتیش سوخت و شناسنامه های بچه ها رو هم با خودش سوزوند...
بعد از یک سال رفت و آمد مداوم به این خونه... برای خاطر سه تا بچه معصومی که بی گناه می سوزن انقدر که گاهی از شدت گرسنگی بی حال میشدن و جرائت نداشتیم براشون مواد غذایی ببریم چون میدونستیم بلافاصله بعد رفتن ما همه اش در ازاء یه پول سیاه واسه نشئگی یه ساعته دود میشه و تمام...تو این شرایط فقط میتونستیم بچه ها رو به بهانه پارک ببریم بیرون و براشون ساندویچ یا غذا بگیریم تا همونجا بخورن و سیربشن!
تابالاخره بعد از یه سال مادر خانواده عزمش رو جزم کرد که ترک کنه،از اومدن و رفتن های ما و عشق بی قضاوتی که از ما دید انگیزه گرفت ... داوطلبانه برای ترک رفت و ما هم با خوشحالی تلاش کردیم تا براشون یه خونه مناسب پیدا کنیم تا دیگه از اون خاکسترنشینی و خرابه نشینی بیرون بیان...
اما!...
اعتیاد خیلی نامرده... خیلی بیشتر از اونچه که فکرشو میکردیم...
اونقدر که پدری حاضر باشه به خاطرش زن و بچه بی گناهشو تو خرابه نگه داره و خونه ای رو که میتونه سرپناه بچه هاش بشه رو اجاره بده برای پاتوق به معتادای دیگه...تا خرج عملشو دربیاره!
اونقدر که منتظر یه فرصت باشه تا دختر کوچیکشو بفروشه!اونقدر که همسرشو تا سرحد مرگ کتک بزنه...
این رسم اعتیاده... این خوی اعتیاده... جهنمی عینیت یافته که این بار کودکان بی گناه توش میسوزن!
 =================
نوشته زهرا از اعضای داوطلب جمعیت امام علی(ع)مشهد
 عکس تزئینی است