زیر این آسمان شهری است،
به نام تهران
شهر محله ای دارد،
نامش دروازه غار
و محله خانه ای به نام "علم"
زیر این آسمان شهری است،
به نام تهران
شهر محله ای دارد،
نامش دروازه غار
و محله خانه ای به نام "علم"
برای دخترم ادیبه، که به سرزمین مادری اش بازگشت.
او که رویای صادقه ام بود...
دیشب خواب دیدم روی موهایت ستاره میگذارم
تو می خندی و من عشق می کنم
تو کنارم هستی و من آرامش می گیرم
تو زیبا می شوی و من اوج می گیرم
من هستم و تو
تو در حال خوش و من در خیال خوش
سرم به سقف آسمان می رسد از خیال خوش بودن تو
سرخوشانه دست می برم در کیسه لبریز ستاره هایم
تا دوباره ستاره ای از کیسه ی "خود"
بر موهایت بنشانم
هر روزی که پا به خانه علم می گذارم
حس یه شاگردی رو دارم که اینبار
معلماش از خودش کوچکترن
و درسی که بهش میدن بی انتهاست.
عصبانى بود. زل زده در چشمانم و کتاب هایش را مدام بر روى میز میکوبید.
دست هایش را میگیرم.. میخواهد حرف بزند اما...اما سکوت می کند.
با جدیت تمام مینشیند و کتاب فارسى اش را باز میکند:
یک بند با موضوع دلخواه خود بنویسید!
من:خب دوست دارى درباره ى چى بنویسیم؟
یه خط تو بنویس یه خط هم من مینویسم خوبه؟
موضوع انشایش را میگذارد:
فکر می کردیم در تمام طول سال می دویم که کنار تو باشیم
کنار درس و دانشگاه و کار، در میانه ی امتحانات و کنکورهای زندگی
در گرم ترین روزها و سردترین شب های زمستان
باشیم و بودنمان مرهمی شود بر زخم هایت
سمت بازار بودیم ، ورودی میدون امام
دختر کوچولوی 9 ، 10 ساله ای اسفند دود می کرد
ازش خواستیم بیاد نزدیکمون
بهش گفتم درس میخونی؟
این بار فرق می کرد
تو دختر کوچک ما بر عکس روزهای قبل
با حوصله دست به رنگ و قلم مو بردی
حتی وقتی سه دوست دیگرت دست از نقاشی کردن برداشتند
ادامه دادی
برای دومین بار میخواستند برن استخر
تک تک بچه ها خوشحال بودن
اینو از صدای دویدن ها و خنده هاشون که کل کوچه رو گرفته بود فهمیدم
اما بین اون همه چهره خوشحال
یکی ناراحت بود