اینجا، وسط زمین والیبال بارها و بارها به این فکر کردیم که ما اینجا چیکار می کنیم...کنار این همه دختر قد و نیم قد، وسط شور و هیاهوشون، بین تک تک درد و رنج هاشون... بارها پرسیدیم از خودمون که چه فایده، وقتی این حجم انسان درد کشیده رو زمین هست. مگه میشه تو این زمان کم، دنیا رو گلستون کرد؟ بارها زمین خوردیم، پا به پای درد و رنج بچه ها گریه کردیم، کم آوردیم، اما انگار یه نیرویی مدام بلندمون کرد. یه نیرویی مدام رسالت انسان بودن رو یادمون آورد، یه نیرویی از دل خود بچه ها، یه نیرویی از جنس عشق، وقتی مرتب سراغ تمرین رو میگرفتن، وقتی تو زمین بازی می درخشیدن، وقتی تمام مهرشون رو توی کاغذ برامون می کشیدن، حتی وقتی از تُن صدامون از پای تلفن میشناختنمون، وقتی تو همین زمان کوتاه هزار و یک درس جوونمردی بهمون یاد می دادن. یه نیرویی که مرتب امیدوارمون می کرد، تو سختترین روزها، روزهایی که هزار و یک مشکل دیگه تو راه زندگیمون قرار میگرفت، اقتدا میکردیم به صبر و همت دخترامون که با اون حجم درد، میجنگیدن و نا امید نمی شدن و از پا نمی افتادن.