#داستان_کوتاه_خانهایرانیدروازهغار
در تاریکی آمد، نزدیکتر که شد سیاهی را پشت صورتش پنهان کرد.
سایه ام گم شد به همین راحتی درمیان سایه های درهم و برهم مردی که حتی سایه اش را هم نمی شناختم....
می شود آینه را ببینم
می شود آینه را بشکنم
می شود روح ترسیده ام از دیگران آرام شود
می شود معنی درد هایم فقط کبودی دور چشمم نباشد
می شود روح زخم دیده ام آشکار شود
می شود آتش نسوزد
می شود دنیا نلرزد
می شود جای زخم ها نماند
آیا دردهایم شروعی دارند تا به پایان برسند؟
گاهی مادری هستم که هرچه رنگ و زیبایی دارم به طفلانم میدهم درحالی که خودم بی رنگ هستم.
گاهی در برابر بی آبرویی ها سکوت میکنم تا خونی که از این گلوی پاره پاره می چکد, دریایی برای ظلمت های بی پایان شود....
گاهی سرنوشتم را جنگی میدانم که خط مرزی اش از مرز قلب ها گذشته هست
من زنی فراموش شده ام که چهره ام به آتش کشیده شده هست تا کسی نگوید تویی آتش خاموش شده...
من هم می پرستم خدای زمین را
من هم زنی خدا پرستم اما انقدر از چشم دیگران افتاده ام که گویی زنی کافر هستم.
می خواهم صدایم را بشنوم تا ستاره ها برایم آواز بخوانند.
من هم روزی ستاره ای دنباله دار خواهم شد که شما به آن نگاه میکنید و می گویید آن ستاره ی آرزوی منست...
اگر سکوت کردم بخاطر زور بازوی کسی نبود.
اگر گریه کردم از بی عزتی نبود، از چادر هایی که از سرم کشیده شد درد کشیدم.
از بچه ام که باید بخاطر پول شب ها در چهار راه های سرد دنبال ماشین ها بدود درد کشیدم.
از تمام دنیایی که فقط سکوتم را دید، صورت زخمی ام را دید اما روح رنج دیده ام را هیچ کس ندید.
☘️ پایان
به قلم سولماز از نوجوانان خانه ایرانی دروازه غار که دستی بر نوشتن روایت های مختلف از کودکان دارد.
🔻🔻🔻🔻
️راه های تماس با خانه ایرانی دروازه غار:
09396007178
021-5516840
کانال تلگرام:
@darvazeghar