۲۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

آرزویی که برآورده شد...

 
 
 

آفتاب وسط آسمان رسیده بود و انگار با تمام قدرت داشت گرمایش را حواله ی این تکه از زمین می کرد، بی ملاحظه تر از همیشه و بی توجه به فرشتگان کوچکی که در چهار راه های شهر، گاه با پاهایی برهنه سبکبالانه مانند پرنده ای خود را از ماشینی به ماشین دیگر می رسانند تا شاید شاخه ای از گل های سرخ و سفیدشان را به بهای کودکیشان به من و شما بفروشند ...
چند روز پیش یکی از این فرشتگان را در یکی از چهار راه های مرفه نشین بالاشهر دیدیم. به زحمت قدش به شیشه ی ماشین ها می رسید و دسته گلهایش زیادی بزرگ بودند برای دستان کوچکش. نامش شیوا بود؛ به راستی که شیوا بود همان خدای زندگی بخش ...
شیوا جان! وقتی با تو هم کلام شدیم گرمای آفتاب بی حالت کرده بود و تنها آرزویت داشتن دوچرخه ای بود تا شاید سوار برآن بی پروا دور شوی از دنیایی که چشم ندارد خنده ی زیبایت را ببیند. همان لحظه عهد بستیم با خودمان که هر طور شده آتشت را گلستان کنیم. هر طور شده حتی برای ساعتی لبخند را بر لبانت بنشانیم چرا که فقط وقتی تو بخندی آتش داغ این خیابان تبدیل به گلستان می شود.

امروز وقتی دوچرخه ات را سر همان چهار راه آوردیم برایت شاید زمین در مقابلت لحظه ای از حرکت ایستاد و سراپای وجود تو پر از شوق شد. شادی در چشمان زیبایت موج می زد و ما بهشتمان را در شادی قلب کوچک تو و لبخند زیبایت پیدا کردیم.
.
همراه شویم: آرزوهای کودکان سرزمین ایران را برآورده کنیم
  www.kabe-kariman.com

۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ما هرگز به کار کودک عادت نخواهیم کرد!

 
 
 



به مناسبت روز جهانی مبارزه با کار اجباری کودکان
.:::::::: ما به کار کودک عادت نخواهیم کرد ::::::::.
عده ای به همه معضلات اجتماع عادت می کنند. بعد به دنیا می نگرند و نمونه ای مشابه می یابند و عادت خود را با استناد به این که در همه جای دنیا این معضلات هست، توجیه می کنند. غافلند از این که آدمیت ما زیر سوال می رود، وقتی به پلیدی عادت می کنیم.
امروز کار کودک در ایران ما پذیرفته شده است، و پذیرفتنش تبدیل به عادت شده. عادتی رایج میان مردم و مسئولان. جامعه ما گویا نمی داند که خو کردن به معضل، پرورش دادنِ آن است؛ و امروز، سوگمندانه باید گفت کار کودک که شاید روزگاری در خانواده های بسیار فقیر و از روی ناچاری و استیصال شکل می گرفت، امروز سیمای برده داری به خود گرفته و کم نیستند معتادان و موادفروشان و خانواده های آسیب دیده ای که اصولا فرزند می آورند برای افزایش درآمد!!
ما از فضای انتزاعی حرف نمی زنیم. ما خیابان های فرمانیه و قیطریه را دیده ایم که اردوگاه کار اجباری کودکان 5 ساله شده است! کودکی که در ازای هفته ای 160 هزار تومان به خانواده دیگری اجاره داده شده برای گدایی بر سر چهار راه های خوش و آب و رنگ شهر و دیارمان؛ یا کودکانی که روزها و شب ها بی وقفه در زیرزمین های تنگ و تاریک و کثیف به کارِ کارگاهی مشغولند. یا آن طفلکان معصوم دیگری که زباله گردی می کنند و کودکی و ذوق و سرزندگی شان هر روز در میان خروارها پسماند، دفن می شود.
اما، ما به عنوان جمعیت امداد دانشجویی – مردمی امام علی، با 15 سال فعالیت داوطلبانه ی مستمر اجتماعی، اعلام می کنیم که هرگز و تحت هیچ شرایطی به این وضعیت غیرانسانی و غیردینی و مغایر با فرهنگ ایرانی، عادت نمی کنیم و اصولا موجودیتمان برای بر هم زدن این عادت مردمان و مسئولانِ کشورمان است و اعلام این پیام که هرگز هیچ انسانی نباید به خود حق دهد که با استثمار کودکان کنار بیاید و از کنار آن با بی تفاوتی بگذرد.
حاشیه های فقیرنشین، محلات معضل خیز و نواحی محروم کشور ما بدون حضور اقشار مختلف مردم و تعهدی محکم از سوی ساختارها و ارگان های حاکمیتی برای ریشه کنی معضلاتی چون کار کودک، روی آسایش و سلامتی و مهر را نخواهند دید و چنان همیشه بسترساز فجایع ناشی از خشونت و بزه خواهند بود. فجایعی که بر کلیت جامعه تاثیر می گذارد و رشد و پیشرفت تمامیت یک سرزمین را تحت الشعاع قرار خواهد داد. یادمان نرود که «خوشبختی» یک پروژه اجتماعی است، نه یک احساس فردی.
=================
بیانیه جمعیت مستقل امداد دانشجویی - مردمی امام علی
=================
شرح تصویر: تیم فوتبال پرشین دروازه غار تهران
باشگاه فرهنگی ورزشی پرشین: نخستین باشگاه حرفه ای ویژه حمایت از کودکان کار وابسته به جمعیت امام علی
۲۹ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این تابلو به نفع هزینه های درمان سه کودک بیمار به فروش می رسد

 
 
مشخصات: اندازه تابلو 85 در 75 است ، تکنیک پاستل گچی
قاب شده با شیشه - قیمت پایه 500 هزار تومان
 
 





یک بانوی نقاش برای تامین هزینه درمان بیماری سه کودک بیمار ساکن منطقه شوش تهران، تابلوی زیر را هدیه کرده است. این تابلو به بالاترین قیمت پیشنهادی به فروش می رسد.

مشخصات: اندازه تابلو 85 در 75 است ، تکنیک پاستل گچی ، قاب شده با شیشه - قیمت پایه 500 هزار تومان


=== شرح حال سه کودک بیمار ===
فاطمه ، 6 ساله

پزشک تحت درمان : متخصص مغز و اعصاب کودکان

بیماری : تشنج تا جایی که نزدیک به 20 بار در روز تشنج می شود به صورتی در عرض چند ثانیه به یک جا خیره می ماند ، مشکل دیگر فاطمه این است که دور سرش رشد طبیعی نداشته است و کوچک تر از سنش است که عوارض قابل توجهی را برای او به همراه دارد ، تا جایی که حتی اگر کاملا تحت درمان قرار بگیرد مانند یک کودک عادی نخواهد شد و حتی شاید به مدرسه هم نتواند برود، در واقع خانواده فاطمه ابتدا فکر می کردند که چشم های او دچار مشکل است و او را بارها به بیمارستان فارابی برده اند که بعد از معاینات بسیار پزشک چشم پزشک متوجه می شود مشکل فاطمه مربوط به مغز و اعصاب است. متاسفانه خانواده فاطمه به دلیل مشکلات مالی نمی توانند او را تحت درمان قرار دهند تا اینکه با راه اندازی خانه علم لب خط و پیگیری بیماری او توسط تیم روانشناسی و پزشکی ، فاطمه به مدت ده روز است که تحت درمان قرار گرفته است، نوار مغزی از اوبرداشته شده است و پزشک معالج ام آر آی نیز برای او توصیه کرده است که تیم روانشناسی در حال پیگی
ری آن است ، مسئله قابل توجه در کنار بیماری های فاطمه ، هزینه درمان آن است که تا به حال جمعیت امام علی آن را پرداخت کرده است، چون پدر فاطمه تنها یک دست فروش ساده است که متاسفانه به خاطر برخوردهای ماموران شهرداری نمی تواند همیشه به سر کار برود ،به خاطر همین یکی از پسرهای خانواده که تنها 10 سال دارد از صبح تا شب به سر کار می رود تا کمک هزینه ای برای خانواده باشد . از این جهت خانواده فاطمه با وجود انجام مداوم نوارهای مغزی، ام آر آی ، سی تی، اسکن و هزینه های بالای دارو، نمی توانند از عهده مخارج درمان فاطمه برآیند و این کودک با توجه به طول درمانش که زمان بسیاری خواهد بود نیازمند یک هزینه ثابت برای مخارج درمانش است.

ابوالفضل ، 9 ساله

پزشک تحت درمان :متخصص مغز و اعصاب کودکان
بیماری : بیماری اصلی این کودک " اختلات تورت " است که در زبان فارسی به آن "تیک های" زیاد در مدت زمان متفاوت است که به صورت برهم زدن مداوم چشم، تف کردن، حرکت های مداوم گردن و ...است که متاسفانه مورد تمسخر بعضی از دوستانش قرار می گیرد، بیماری او همراه با بیش فعالی نیز است که حتی بر اثر بیماری اش یک شب به یکباره قسمتی از موهایش ریخته است . او نیز مانند فاطمه به مدت ده روز است که تحت درمان متخصص قرار گرفته است ، که درمان وی نیز مدت طولانی خواهد داشت که هزینههای داروهای او با توجه به غیر ایران بودنش بالاست ، خانواده ابوالفضل نیز بنا بر شرایط اقتصادی از عهده پرداخت هزینه های درمان او بر نمی آیند، پدر او نگهبان یک پاساژ است و خود ابوالفضل نیز گاهی هماره پدر به سر کار می رود . در نتیجه خانواده وی نیز نیازمند هزینه های ثابت برای درمان ابوالفضل هستند.

عسل ،8 ساله
بیماری : بیماری عسل بیش فعالی شدید همراه با پایین بودن هوش است که متاسفانه بدترین تاثیررا بر روی یادیگری او در مدرسه دارد ، عسل نیز به مدت ده روز است که تحت درمان قرار گرفته و قیمت داروهای مصرفی او بسیار بالاست چون دفترجه بیمه ای ندارد ، مادر عسل گل فروش است و متاسفانه پدرش به خاطر اعتیاد همیشه در منزل است و بیشتر مواقع دو خواهر و بردار عسل را در خانه نگه می دارد تا مادر عسل به سر کار برود ، خانواده عسل از نظر اقتصادی در شرایط بسیار بدی قرار دارد تا جایی که مادرش به این فکر می کند که عسل را هم با خود به سر کار ببرد ، تا به خال خانه علم لب خط با هزینه جمعیت مخارج درمان عسل را پرداخته است اما او نیز مانند دو کودک دیگر طول درمان زیادی دارد که هزینه های زیادی را به همراه خواهد داشت .

۲۷ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۹ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خانه ایرانی درمان نخستین مرکز امدادی درمانی جمعیت امام علی

 
 
جمعه 23 خرداد 1393، خانه ایرانی درمان نخستین مرکز امدادی درمانی جمعیت امام علی
با هدف ارائه خدمات رایگان پزشکی به کودکان و خانواده های تحت حمایت جمعیت راه اندازی شد.
این مرکز مجهز به دو دستگاه یونیت دندان پزشکی و اتاق های ویزیت و معاینه پزشکی است.
با ما تماس بگیرید: 23051110 - 021 (10 صبح الی 17)













۲۷ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کاش بچه های ایرانی رو از افغانی جدا میکردین!!

 
 
 


شخصی در فیسبوک نظر داده بود "کاش بچه های ایرانی رو از افغانی جدا میکردین من دلم نمیخواد تا بچه های خودمون هستن به یه کشور دیگه کمک کنم!
امروز که داشتم آرزوهای بچه ها را در سایت میخوندم دیدم که یه بچه افغان به اسم فرهاد نوشته بود: دوس دارم پلیس بشم تا به کشورم افغانستان کمک کنم!"
اینو که خوندم یاد آرزوی سوسن کوچولوی افغان افتادم که وقتی ازش پرسیدم آرزوش چیه؟ با نگاهی غم بار بهم گفت: دوست دارم مردم
با من خوب رفتار کنن و بهم فحش ندن و دعوام نکنن!
این را بهزاد هم تو آرزوهاش گفت که: دوست دارم بچه ها دیگه ما را فحش ندن و در خونه مان را نزنن و بهمون فحش ندن!
هردوشون تو دو روز جداگانه برام گفتن که چون افغانی هستن مردم باهاشون خوب رفتار نمی کنن و بهشون فحش میدهند و آنها برای همین ناراحتند و من درد و رنج را از این رفتار بد در چهره شان حس می کردم و چقدر کار هموطنانم برایشان درد داشت که رفتار عادی دیگران برایشان آرزو بود چه برسد رفتار محبت آمیز!
پس اگر حتی نمی تونید آرزوی مادی کودکی را در این لیست برآورده کنید، از این به بعد هرجا یکی از آنها را دیدیم، یادمون باشه که رفتار خوب با آنها یکی از آرزوهاشونه...



دلنوشته مهناز؛ از اعضای جمعیت امام علی

۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دلنوشته اعضای خانه ایرانی شهناز بندرعباس

 
 

هر موقع که می خواستم در موردت بنویسم آنقدر محاسبه هایم را بهم می ریختی که بی خیال می شدم و می رفتم دنبال کارهای به ظاهر مهمتری که بخشی از زندگی شخصی ام را پوشش می داد.
آنقدر که در مقابلت حقیر بود آموزه هایم ، دنیایم و هر آنچه که فکر می کردم می توانم به تو ببخشم. در واقع آنقدر نداشتم که چیزی نمی ماند برای بخشیدن! شای
د هیچ وقت نفهمی چقدر از تو یاد گرفتم!
تو معنی روح بزرگ هستی! همان استثناهایی که همیشه فقط در موردشان خوانده بودم...
مهربان، دلسوز،مودب با احساس مسئولیتی کم نظیر! از دل محله های حاشیه....

زنگ فارسی است. کتاب تمام شده و فرصت داریم از تخیل های نانوشته با هم صحبت کنیم. وسعت خیال تو از ذهن شکل گرفته من فراتر است . از ربات های پرنده می گویی. ذوق می کنم! تو هم چنان حرف می زنی و من ذره ذره آب می شوم! از پیچ و مهره ها و وسایلی که اگر بود می توانستی ربات بسازی، از ساخته هایت، از همه ی چیزهایی که من داشتم و هیچ قله ای را فتح نکردم! چقدر خوب بلدی....
چشمم از دهانت به دستهایت کشیده می شود، همان دست هایی که نشان رو سیاهی من اند. چه زود دست هایت با روغن، گریس و نان آوری آشنا شده!!!!
کلاس آن روز زودتر تمام شد ترسیدم بترکد بغضی که داشت خفه ام میکرد از تبعیض ها. مدام این جمله با من است. کاش تو جای من به مدرسه رفته بودی، شک ندارم تو آدم خیلی بهتری می شدی!!!

===========
دلنوشته اعضای خانه ایرانی شهناز بندرعباس
«خانه های ایرانی»، نام مراکز امدادی جمعیت امام علی در مناطق حاشیه نشین است که به ارائه انواع خدمات امدادی آموزشی، مددکاری و درمانی و ورزشی و فرهنگی - هنری، تغذیه و... به صورت رایگان به کودکان کار و محروم از تحصیل ساکن این مناطق می پردازد.
تماس با نمایندگی جمعیت امام علی هرمزگان:09377813390

۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات تلخ و شیرین ما - آرزوی حسین

 
 
 
حسین: خاله آرزو چی بنویسم؟
_ اون چیزی که بیشتر از همه دوست داری داشته باشی. 
حسین: خاله هر چی بنویسم برآورده میشه؟
_ خوب هر چیزی که نه، چیزی که بشه اونو خرید، بشه لمسش کرد، چیزی که برای سن شما مناسب باشه.
حسین: خاله اگه برات بنویسم، واسم مامان میخری؟
_عزیزم آخه مامانو که نمیشه خرید.
غم دوید زیر پوستش، چشمشو انداخت روی کاغذ سفید. خودکار تو دستش چرخید، لبهای کوچولوشو جمع کرد و زبون زد. چنگ انداختم تو موهای خیس خورده اش و به شوخی سرشو تکون دادم. سر بلند نکرد. دست گذاشتم زیر چونه اش. سرشو آوردم بالا. چهره ام افتاد تو سیاهی چشمش. تو اون سیاهی مچاله شدم، چرخیدم و ... یه قطره افتاد رو برگه ی آرزوها. نفسمو آروم دادم بیرون، سرمو بردم زیر گوشش و گفتم:
_مربی هایی که اینجا هستن از خیلی از مامانای دنیا مهربون ترن.
چشمای معصومشو ازم دزدید. رد نگاهش رسید به اون قطره اشکی که حالا دیگه داشت آروم آروم خودشو تو دل کاغذ جا می کرد. 
زیر لب گفت: خاله، خوب واسم یه دوست بخر!
دستفروشی که داشت آهن پاره می خرید، با قیل و قال پیچید تو کوچه؛ ولی من داشتم به صدای تکه تکه شدن قلبم گوش می کردم.
============
دلنوشته ی سمیرا از اعضای جمعیت امام علی اصفهان
۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات تلخ و شیرین ما - خانه ی عشـــق دروازه غار

 

رویاهای بزرگی داریم. می خواهیم بهترین تیم والیبال دختران دنیا باشیم. می خواهیم صدای بی صدای فرشته هامون رو به گوش همه کسانی که نادیده می گیرنشون برسونیم.


برنامه میریزیم. جلسه میگذاریم. هماهنگی می کنیم. مثل یه تیم عالی. تو سرمای زمستان و گرمای تابستان دست در دست هم از خانه ایرانی دروزاه غار راهی سالن خرابه ای آن سو تر می شویم. هرچه هست می سازیم. چون این تیم، تیم فرشتگان خانه عشق دروازه غاره.
می گن که عشق رو خدا تو دل هرکسی قرار نمیده و راست می گن.
از چشیدن مزه عشق ناامید بودم. عشق برایم جز واژه ای بی مفهوم چیزی نبود تا روزی که رسیدم به دروزاه بهشت. خیابان خیام کوچه ای تنگ، ته یک بن بست چهارم، دروازه بهشت من، خانه ایرانی دروازه غار، با فرشته های بی نظیرش، نازی، فریبا، دنیا، کبری، پریسا، آمنه و . . . دختران کوچک خواب ندیده و از بی رحمی ترسیده.
و حالا من ویزای ورود به بهشت خانه عشق دروازه غار را گرفته و مفتخرم که مهمان فرشته های خانه عشق باشم.
فرشتگان من، منو مربی والیبال خودشون میدونن و من اونها رو مربی زندگیم. گاهی می ترسم که بیشتر از اینکه حضور من برای اونها مفید بوده حضور اونها به من درس داده.
فرشتگانی که به من احساس بی نظیر مادر بودن رو میدن، احساس بی نظیر وجود داشتن، احساس آسمانی دوست داشته شدن.
و احساس تعلقی که هر روز بیشتر می شه و ترس من که اگر یک روز دیگه نتونم نبینمشون چه کنم؟
تعلقی که حتی تصور آینده بدون آنها رو برام دردآور می کنه
چطور این سفره پر برکت عشق رو از دست بدم؟ وقتی خدا به من مزه عشق رو چشونده.
وقتی نازی با هیکل نحیف و لاغر با تمام وجود محکم بغلم می کنه از شادی فریاد میزنه کی می تونه به اندازه من عشق رو حس کنه؟ وقتی در شاد کردن و خندیدنشون سهیم می شم که می تونه به اندازه من مزه بودن رو درک کنه.
و من خوشبختم وقتی با فرشته ها ی کوچک خانه عشق دروازه غار هستم. حتی وقتی از شیطنت هاشون سرسام می گیرم. حتی وقتی خیلی خیلی خسته ام.
رویاهای بزرگی داریم. می خواهیم بهترین باشیم. تمرین می کنیم و کم نمیاریم. خوشحالیم از بودن با هم و لذت می بریم. برای بهتر شدن و بهترین بودن برنامه میریزیم. پس به دنبال تمرینات پیشرفته ترمی گردیم. تصمیم میگیریم که مربی حرفه ای داشته باشیم. آگهی می دیم. دوستانی داوطلب می شن و از بین آنها دوستی افتخار می ده تا تمرینات حرفه ای رو شروع کنه. 
ذوق می کنیم. مثل مادری که معلمی در خور برای پرورش استعداد فرزند بی نظیرش پیدا کرده. و اما معلم بعد از یک جلسه پس می زند!!
مثل مادری که برنامه های بزرگش برای شکوفایی فرزند دلبندش به هم ریخته به هم میریزیم و علت رو جویا می شیم. مربی حرفه ای عزیز اظهار می کنه که همان یک جلسه هم برایش خیلی سخت گذشته. او ادامه میده:
"داغون شدم، تو این کلاس ها انتظار تیم درست کردن نداشته باشید. هویت دادن به این بچه ها به چه قیمتی؟ به قیمتی که خودمون خالی شیم؟؟ کلی انرژی برای این بچه ها بگذاریم و کلی تخلیه شیم؟؟ پس خودمون چی؟ آیندمون چی؟ خانوادمون چی؟؟؟

بدنم گُر می گیره. صدای فرشته ی قشنگم مائده توی سرم می پیچه:
خانوم ما هم مثل بچه های خودتیم، نـــــه؟؟؟ نگاه پر مهرش جلوی چشمام ظاهر میشه.
فریاد های شادی شکیلا یادم می آید وقتی بالاخره سرویس زدن را یاد گرفته. 
سرم آماس می کنه: صدای دنیا توی گوشم می پیچه: خانــــــوم تو رو خدا هفته بعد بیا دیگه. تو نیای خوش نمی گذره. 
چشمان زیبای پریسا جلوی چشمم میاد وقتی بعد از اینکه ساعد میزنه زل میزنه تو چشمام که با نگاهم تاییدش کنم.
یادم می افته که چطور طاقت یک لحظه ناراحت دیدنم رو ندارند. کافیه کمی تو خودم برم که تک تک پاپیچم بشن: خانوم چی شده؟؟؟ ناراحتی چرا؟؟ خانــــوم تو رو خدا چی شده؟؟ پس چرا نمی خندی؟؟ و من ذوق می کنم که چقدر منو در قلب خودشون پذیرفته اند.
یاد تمام مهربونی هاشون. شور و عشقشون.
و یاد همه امیدهام. یاد روزهای سرد و گرمی که تمرین کردیم. یاد ذوق و شوق بچه ها.
چطور به این بچه ها امیدی نیست؟ چطور کسی می تونه متصور می شه که بودن با این بچه ها انرژی تخیله می کنه؟ مگر نه اینکه بعد از هر کلاس پر از حضور و حال و انرژی می شم؟
خودم رو آروم می کنم و همچون مادری که به توانمندی فرزند دلبندش ایمان داره تنها به گفتن این جمله در جواب به مربی محترم بسنده می کنم:
"دوست عزیز ممنون از جلسه ای که تشریف آورید. این کار با روحیات شما سازگار نیست. موفق باشید."
. . . اما همچنان به خودم می پیچم. آری من به فرشتگان مهربانم تعصب دارم. من به کبری و زینب و آمنه تعصب دارم. من برنمی تابم که کسی از فرشتگان من ناامید باشه. فرشتگان من که خود معنای امید هستند.
کمی به این دنیای بدسگال بد و بیراه می گم. چه بسیار کسانی که به وقتش داد حمایت از کودک محروم سردادند. چه کسانی که در کامنت ها و لایک باران کردن ها مدعی حمایت از حقوق کودکان محروم و رنج کشیده شدند اما به گاه عمل . . . 
یاد حرفهای محیا مسئول خانه ایرانی دروازه غار در جلسات هماهنگی مربیان می افتم:
- خیلی ها اومدند و نموندند. خیلی ها به قصد تغییر دادن این بچه ها اومدند و نتوستند. خیلی ها اومدن تا خودشون رو به جامعه نشون بدهند اما هیچکدوم دوم نیاوردند. یعنی بچه ها پس زدن اینها رو. این بچه ها معلم و مربی نمی خوان. اینها عشق می خوان. کسی که دوستشون داشته باشه و دوستش داشته باشن. کسی اینجا دوام میاره که عاشق بچه ها باشه.
یادآوری حرف های محیا آرومم می کنه و خداروشکر می کنم. خدایا شکرت که فرشته های روی زمین تو منو پس نزدند. خدایا خودت می دونی بی راه نیست اگه بگم که خانه عشق دروازه غار خانه حضور فرشتگان توست و می دونم که هرجا که عشق هست تو حضور داری. 
پس خداوندا سپاس که منو به خانه خودت راه دادی.
خدای مهربانم آینده دختران کوچک اما بزرگ و بی نظیرم رو به تو میسپارم. 
به امید خودت فقط...
============
دلنوشته مربی داوطلب خانه ایرانی دروازه غار تهران

۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کلاس نقاشی بچه های تیم فوتبال کودکان دروازه غار

کودکان کار دیروز اکنون در سایه خانه ایرانی دروازه غار جمعیت امام علی، هم در این خانه درس می خوانند و تحصیل می کنند و هم برای خودشان صاحب یک باشگاه ورزشی و تیم فوتبال حرفه ای شده اند.

 
 
 
 
 
 
 
 
۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گزارش فصلی فعالیت خانه علم دروازه غار - زمستان 1392

«خانه ایرانی دروازه غار تهران»

یکی از مراکز امدادی جمعیت مستقل امداد دانشجویی - مردمی امام علی

در مناطق حاشیه و محروم کشور است

که به ارائه انواع خدمات امدادی آموزشی، مددکاری، روانشناسی

و درمانی و ورزشی و فرهنگی - هنری، تغذیه و... به صورت رایگان

به کودکان کار و محروم از تحصیل ساکن محله دروازه غار می پردازد

...

فایل پی دی اف گزارش را لطفا با کلیک بر تصویر زیر دانلود کنید:

http://www.sosapoverty.org/Editor/Documents/Reports/Darvazeghar/1392Winter-Darvazeghar.pdf

۲۴ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰