۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

نمایشگاه نقاشی کودکان کار تحت پوشش خانه علم دروازه غار



نمایشگاه نقاشی کودکان کار تحت پوشش خانه علم دروازه غار تهران، در خانه هنر جمعیت برپا می باشد. برای بازدید از این نمایشگاه می توانید با شماره 09350829159 تماس بگیرید.
این نمایشگاه شامل 30 تابلوی نقاشی به ابعاد کاغذ A4 می باشد که توسط کودکان تحت پوشش به صورت آزاد کشیده شده است. کودکان از خلاقیت خود برای نقاشی با آبرنگ، مدادرنگی و گواش استفاده کرده اند.
---
کلیه تابلوهای این نمایشگاه به نفع کودکان کار تحت پوشش به فروش می رسد.
۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۴:۴۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات تلخ و شیرین ما - مریم


اولین روزی که به خانه علم آمده بود گفت که مرجان او را به اینجا آورده؛ وقتی فرصتی پیش آمد تا با او تنها و جدا از بچه ها صحبت کردم. می‌گفت: «قبلاً کلاس اول و دوم را کامل خوانده و باید به کلاس سوم می‌رفته ولی امسال رفته سرکار. پرسیدم چرا؟ شروع کرد به تعریف که: تا قبل از اینکه پدرم بمیره مدرسه می‌رفتم ولی بعد از اینکه بابام تصادف کرد و مرد، مامانم با پدر شوهرش (منظورش بابابزرگش بود) اختلاف پیدا کردند و پدربزرگم ما را گذاشته بود توی اتاق و در رو کلید کرده بود (قفل کرده بود). نه آبی و نه غذایی. داشتیم از گرسنگی می‌مردیم. همه‌ اش با مامانم دعواش می‌شد. ما هم فرار کردیم رفتیم گرمسار و اونجا تو مدرسه ثبت نام کردیم. بعد مامانم دوباره شوهر کرد. بعد از چند وقت با شوهرش اختلاف پیدا کردند و دوباره فرار کردیم و اومدیم تهران. بعد از اون دیگه مدرسه نرفتم. سر کار می‌رم خیابون دستفروشی!»

پرسیدم خواهر و برادر داری؟ خودش ده ساله بود. یک خواهر سیزده ساله و یک برادر هفت ساله داشت. گفتم چرا اونها رو نیاوردی اینجا؟ گفت: «خواهرم سرکار می‌رود ولی برادرم خانه است.» می گفت: «وقتی پدرم تصادف کرد برادرم همراهش بود. پدرم مرد و برادرم یک هفته کما بود. بعداً که خوب شد و اومد خونه، ناراحتی اعصاب گرفته! مثلاً همین جوری که نشسته توی خونه با چاقو پوست پاش را می کنه. کارهای خطرناک می‌کنه، نمی شه بیاد اینجا!»


قصه‌ی مریم اینجا تمام شد! آنچه برایم جالب بود لحن آرام مریم بود!

نه با بغض تعریف می‌کرد نه با خشم و عصبانیت! حتی نمی‌خواست احساسات طرف را برانگیزد. فقط دلش می‌خواست درس بخواند. با اشتیاق سرمشقهایش را نوشت و درسهایش را خواند!

خیلی از او خوشم آمده بود. دلم می‌خواست دوباره او را به مدرسه بفرستیم.

---

زهرا ن.؛ از معلمان داوطلب خانه علم

۱۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۷:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات تلخ و شیرین ما - نازیلا



نازیلا جزء آن دسته از بچه هایی بود که قبلاً یه مدت کوتاه به خانه علم می اومدند و دیگه نمیومدند الان بعد از مدتها دو روزی میشد که دوباره به اینجا اومده بود، در عرض همین یکی دو روز تمام حروف افبا رو یاد گرفته بود.
وسط درس یکدفعه از من پرسید:
خاله پارک بهتره یا خوندن؟ گفتم یعنی چی؟
گفت: میگم اینکه هر روز برم پارک بازی کنم ، ول بچرخم بهتره یا اینکه بیام اینجا درس بخونم؟
با تعجب نگاهش کردم داشت سبک سنگین میکرد که گفت: درس خوندن بیشتر خوش میگذره یا بازی کردن!
گفتم خاله نگاه کن بچه های دیگاه همه خوندن و نوشتن یادگرفتن، بلدند اعداد رو بخونن و بنویسن و بشمارن تو دوست داری سواد یاد بگیری بیا اینجا!
گفت: دستت درد نکنه خاله بیا ریاضی یادم بده دیگه هیچی نمیخوام!
---
زهرا؛ معلم داوطلب خانه علم
۱۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۱۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گزارش فعالیت های خانه علم اسفند 1390

لطفا این گزارش را از لینک زیر دانلود نمائید.


۱۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۸:۴۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خاطرات تلخ و شیرین ما - شله نخود!



در بین درس ریاضی که داشتم به پیمان درس می دادم، تمرینی بود که فصل ها را به ترتیب مشخص می کرد.

وقتی رسیدیم به فصل بهار، گفتم چه فصلی هست که سفره هفت سین میندازیم، عید نوروز میرسه؟ پیمان گفت نمیدونم!بعد کمی فکر کرد.

گفت: همون وقتی که 13بدر هست؟ گفتم : آره.

گفت: موقع " شله نخود"!

گفتم چی!؟ گفت: هیچی شله نخود! 

گفتم یعنی چی؟؟ گفت نخود رو میپزیم روی گاری می بریم می فروشیم.

گفتم کی می فروشه؟ گفت: من و بابام. بعد شهرداری میاد ما رو بگیره، ما فرار میکنیم!

بعد خندید و گفت: خانم این چیزها رو ولش کن بیا بریم تمرین بعدی!

پیمان عید نوروز و بهار رو فقط به شکل " شله نخود " میشناخت....

---

معلم: زهرا نعمتی؛ معلم داوطلب خانه علم

۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۲۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰