
اوایل شروع کارمه.
امروز شاگردم نیومده و پرویز هم معلم نداره و من به جاش رفتم سر کلاس...
پرویز همش میپرسه معلم خودش چرا نمیاد؟!
وسط کلاس برای بچه ها میوه آوردند. پرویز همش میگه خاله تو هم بردار. باید بخوری...!!!
داشتم به یه خاله ی دیگه میگفتم: «پاهام سرده و یخ کردم.» بلافاصله پرویز
بلند شد و رفت برام بخاری برقی آورد گذاشت پایین پاهام...!!!
کم آوردم... خیلی زیاد...
این بچه ها پر از عشق و محبت اند و من حالا می فهمم هر چقدر هم بهشون محبت کنم و عشق بورزم یک قطره ام تو یک دریا . . . . . . .
من خدا را در نگاه آنهایی دیدم که خود نیازمند محبت بودند اما باز محبت کردند...
مرد کوچک دوستت دارم...
هفته پیش یک گروه از دوستای مهربون مون به اسم "گروه آیینه" به خونه علم ما اومدن و لباس و ساک ورزشی به تیم فوتبال خانه علم دروازه غار تهران هدیه دادند. معین ما هم به عنوان یکی از اعضای تیم با یه عکس زیبا و حرفه ای از طرف همه ما، قدردانی مون رو از این گروه اعلام کرد.
به امید حضور بچه های تیم فوتبال خونه علم دروازه غار در تیم فوتبال رئال مادرید و لیگ برتر اروپا!
جشنواره غذا و بازارچه خیریه «بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی»
*نمایشگاهی از مهربانی بهار، برای کودکان زمستانی*
شما را خواهیم دید : چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه
کلیه عواید حاصل از این جشنواره، به منظور ساختن نوروزی زیباتر برای کودکان کار، نیازمند، بیمار و... هزینه خواهد شد.
*فرصتی فراهم آورده ایم برای شما*
می توانید همه محصولات فروشگاه خیریه از کارهای بچه های خانه های ایرانی جمعیت تا هنر دستان بانوان سرپرست خانوار تحت پوشش و خیلی چیزهای دیگر را یکجا ببینید و به نفع خیریه خریداری کنید.
فروشگاه خیریه سه روزه جمعیت امام علی در بازارچه «بوی عیدی»
به دوستان تان بگوئید.
برق کفش جفت شده تو گنجه ها...
---
نوروز که نزدیک می شود یاد کودکی ها می کنیم، روزهایی که کم کم دارد از یاد همه مان می رود، از یاد همه ما آدم بزرگها، آدم بزرگهایی که یک زمانی دلشان برای تای روی آستین یک کت، یا چشمک زدن پولکهای یک پیراهن، و برق کفشی که از دور فریاد می زد که تازه از ویترین آزاد شده، قنج می زد. ما آدم بزرگها گاهی همه چیز را فراموش می کنیم، حتی کودکانه هایی را که روزی در دریای شادیها و غمهایش شنا می کردیم.
اما قانون دنیای کودکی هنوز همان قانون است، هنوز هم کودکان برای تصاحب اسکناس تا نخورده لای کتاب ثانیه شماری می کنند و برای پوشیدن لباس داخل ویترین سر خیابان بی خواب می شوند. حالا تصور کن که تمام این امید ها با دیدن دستهای خالی پدر تبدیل به یک حسرت همیشگی شود. تصور کن که پدر با تمام غرورش سر به زیر اندازد و از آمدن شب عید و شادیهای مردم خیابان اشک به چشمش بنشیند، یا مادر دستان خسته اش را بر چشمان کودکش بگذارد و به آسمان پناه ببرد از اینهمه درد که یکه و تنها باید در دل پنهان کند. حالا تصور کن که هیچ برقی روی کفش و لباست نباشد تا شب عیدت را روشن کند. بیا فقط لحظه ای تصور کنیم کودکی هستیم پر از شوق آمدن بهار و در عین حال لبریز حسرتهای حاصل از نداریهای پدر.
اما اگر برقی بر چشمانت می نشیند از زرق و برقهای ویترینهای بهاری این روزها، می توانی به یاد کودکی ها لبخند و شوق را به چهره های کودکان بسیاری بسپاری، کار سختی نیست؛ فقط چشمانت را ببند و لحظه ای تصور کن کودکی هستی که دلش از شوق داشتن لباسی نو قنج می زند و چشمانش از برق کفش جفت شده در ویترین لحظه ای خواب ندارد.
اینجا کلاس تئاتر خونه علمه و بچه ها دارن تمرین می کنن. منتظر باشید یکی از همین روزها از همه شما برای تماشای اجراهای زیبای اونا دعوت می کنیم... تلفن روابط عمومی خانه علم دروازه غار: 09396007178 و 55895759
اینجا کارگاه نقاشی خونه علم دروازه غاره و این بچه ها هنرمندای کوچیک و باسواد خونه علم هستن و دارن روی کیف های دوستدار محیط زیست نقاشی می کشن... شماره تلفن سفارش کیف ها: 09396007178 و 55895759